خاطرات آیلین

😉😉😉smile is the best make up

دشمن هاي من

امروز قرار بود تو ليگ علمي پايا شركت كنم و بايد گروه هاي پنج نفري بسازيم و من گروهم با پارميدا و هانيسا و إلينا و آرتينا بود كه نگار خانم از گروه دينا لارى زاده اومد گفت ايلين بيا تو گروه ما قوي تره بعد من گفتم اگه پارميدا بياد منم ميام بعد پارميدا گفت بدون هانيسا نميام بعد منو انداختن بيرون و گروه جديد ساحات😡
11 دی 1398

شب یلدا

🍉🍉🍉ما قراره شب یلدا رو خونه ی خودمون بگیریم تازه همه ی فامیل جمع میشن خونمون و من هم قراره لباس نو ام را بپوشم تازه خاله سارام هم قراره بیاد خیلی خوشحالم خاله سارام گفت که فم اکلیلی قرمز بگیرم ولی نگفت چی میخواد درست کنه چون گفت گیفت یلدا سورپرایزیه واااای خیلی خوشحالم ❤❤❤❤❤❤
23 آذر 1398

پیام دوستم

چند روز پیش یکی از دوست هام که مدتی بود با هم نمیگشتیم برام یک پیام فرستاد life doesnt get eraser just you get☘️☘️☘️ زندگی خودش تغییر نمیکنه فقط تو میتونی تغییر کنی این جمله واقعا روم تاثیر گذاشت و من اون دوباره مثل دو دوست جوجونی با هم دوست شدیم
15 شهريور 1398

مدرسه

وای مدرسه ها داره شروع میشهو من دارم مدرسمو عوض میکنم.دلم برای مدرسه ی قبلیم خیلی تنگ شده ولی مدرسه ی جدیدمو هم دوست دارم. امسال دارم میرم کلاس ششم و بالاخره سال سرنوشت ساز به سر رسید❤️
8 شهريور 1398

مهمانی

امشب قرار بود بریم عروسی یچه یکی از دوستان بابام . عروسی تو تهران بود و ما فردا قراره بریم شیراز .اول با مامانم رفتیم آرایشگاه و بعدش هم بابام آمد دنبالمان و کمی آب سیب خوردیم. بعد خواهرمو از خانه دوست بابام برداشتیم و به عروسی رفتیم.عروسی تو باغ یلان بود. آنجا عالی بود و خیلی خوشگذشت و بعد چند تا عکس عکاس آنجا ازمان گرفت(توی باغ آتلیه داشت)و خلاصه شب به یاد ماندنی بود ...
23 مرداد 1398
1